تن تو بوی گس خرمالو می دهد
و من در انتظار چیدن لبخند شیرینت
لاک قرمزی از غبار غم روی ناخنهایم کشیده ام
کجا وعده دیدارمان باشد؟
آنجا که جوی آبی از تجمع باران بسته شده؟!
یا آنجا که درختی از قامت بلندش خسته ؟!
اینبار تو بگو...
تو چتر بیاور
من چکمه های قرمزم را...
همانجا زیر باران
اشک چشمانم را گره میزنم به لبخند شیرینت
به وقت رفتن
بارانیت ، بوی گس تنت باشد برای من...
راستی میدانی
پاییز آمد تا آب پاکی را بریزد روی برگهای خیالت؟!
شعر : مژگان عبدالملکی